زندگي جز قماري بيش نيست ***شادي و غم هر دو را خود ساختيم

 

دو چشمانم را مي بندم شايد عشق را باور کنم

 دستانم را با زنجير مي بندم تا اسارت را ياد بگيرم

 انقدر اسير باشم تا ديگر هرگز از عشق رهايي نيابم

 دريچه قلبم را مي بندم تا غير تو در ان نبينم

 راستي ميداني؟!! گل مريمي در قلبم رويده از پاکي سرنوشتم

چون گل مريم قلبم از خون من مي نوشد بسيار سرختر از مريم هاي کوهها و دشتهاست

 اگر در اينه قلبم سراغ عشق را بگيري جزء مريم سرخ پاکي نمي بيني

 که روي هر برگش نوشته شده است

 خدا را دوست دارم خدا را دوست دارم