یک روز به یاد ماندنی
نمیدونم چطور از مدرسه دل بکنم
مثلا قراره کلاس پیش دانشگاهیمون سال بعد بره دانشگاه
اما هیچکدوممون بزرگ نشدیم
آخه هر کی ما رو ببینه همینو میگه
چند تا شاگرد جدید داشتیم که بعد از یکی دو روز رفتن چون تحمل ما رو نداشتن
چون...کلاس انسانی ما بهترین کلاس و منسجمترین کلاسه
وشعارمون اینه: یکی برای همه و همه برای یکی
خلاصه میرسیم به دیروز
دیروز قرار صبحانه داشتیم
از این کارا زیاد کردیم
قبل از اینکه کلاس درسی شرع بشه رفتیم تو کلاس و میزا رو کشیدیم کنار
سفره انداختیم و ...
جاتون خالی همه چیز بود البته من و محدثه تو تدارکات بودیم چیزی نخوردیم
بعدشم محدث و پرستو رفتن ظرفا رو شستن
سر سفره برای میترا دس زدیم
آخه شبش نامزدیش بود
وای دوستم عروسی کرد
و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که اگه ما بریم دانشگاه دانشگاه کجا بره
معلم ادبیاتمون (خانوم سوزنچی)
هم گفت سال بعد ۱۷ مهر رو تو دانشگاه یادتون بیارید
بعدم که کلی دس زدیم و شعر خوندیم
نا گفته نماند که روی میز معلممون مربای آلبالو چکیده بود![]()
راستی زنگ دوم که شد احساس گشنگی کردیم و یکی از بچه ها کلاسو پیچون و رفت برامون پنیر آورد
با نون بر بری به به
کمی از مکالممون سر کلاس
خانوم سوزنچی : ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی (فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن)
من : پنیرش کم بود
عسل: نون تموم شد اون یکی بسته رو بده
مونا:ای کارد بخوره به اون شکمت عسل
منیره (بغل دستیم):بچه ها مربا رو میز ما نچکه
پرستو: رررررررضـــــــــــــــــا
!!!
حمیده(جیگمل من):بچه ها برام لغمه بگیرید(آخه انگشت اشاره اش شکسته)
خانوم سوزنچی: بچه ها اینجا قاعده ی حذف حمزه است
و همه لقمه رو به زور قورت میدیم تا بحر بقیه ی بیت ها رو در بیاریم
خدا وکیلی ما کنکور حقوق تهران قبول نشیم حیفه
بچه ها به این گلی و باحالی کجا هستن ها؟؟؟
اینم جای نشستن ما توی حاطه که بهش میگیم جوجو
جای ما سه تا...
