گفت: مي خوام برات يه يادگاري بنويسم .
گفتم:کجا ؟
گفت : رو قلبت .
گفتم مگه مي توني ؟
گفت : آره سخت نيست آسونه.
گفتم باشه .بنويس تا هميشه يادگاري بمونه.
يه خنجر برداشت .
گفتم اين چيه ؟
گفت : سيسسسسس. ساکت شدم .
گفتم : بنويس ديگه ، چرا معطلي .
خنجرو برداشت و با تيزي خنجر نوشت . دوست دارم ديوونه.
اون رفته ، خيلي وقته ، کجا ؟ نمي دونم .
اما هنوز زخم خنجرش يادگاري رو قلبم مونده
خنجر برام بياريد من از تبار دردم عمريه بي طلوعم مثل غروبي سردم
وقتی تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم ،
وقتی پیداش کردیم دنبال عیب هاش می گردیم ،
وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هاش می گردیم . . .
و باز تنهاییم
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۹ ساعت 13:1 توسط دزیره
|

