زندگي جز قماري بيش نيست ***شادي و غم هر دو را خود ساختيم

 

دو چشمانم را مي بندم شايد عشق را باور کنم

 دستانم را با زنجير مي بندم تا اسارت را ياد بگيرم

 انقدر اسير باشم تا ديگر هرگز از عشق رهايي نيابم

 دريچه قلبم را مي بندم تا غير تو در ان نبينم

 راستي ميداني؟!! گل مريمي در قلبم رويده از پاکي سرنوشتم

چون گل مريم قلبم از خون من مي نوشد بسيار سرختر از مريم هاي کوهها و دشتهاست

 اگر در اينه قلبم سراغ عشق را بگيري جزء مريم سرخ پاکي نمي بيني

 که روي هر برگش نوشته شده است

 خدا را دوست دارم خدا را دوست دارم

چه پسر گلی!!!

پيرمردي تنها در مينه سوتا زندگي مي كرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش راشخم بزند اما اين كار خيلي سختي بود .تنها پسرش كه مي توانست به او كمك كند در زندان بود پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد
پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بكارم من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان كاشت محصول را دوست داشت. من براي كار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشكلات من حل مي شد من مي دانم كه اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي
دوستدار تو پدر

پيرمرد اين تلگراف را دريافت كرد
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان كرده ام
 صبح فردا ۱۲ نفر از مأموران و افسران پليس محلي ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينكه اسلحه اي پيدا كنند
پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت كه چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه كند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و
سيب زميني هايت را بكار، اين بهترين كاري بود كه از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم

هيچ مانعي در دنيا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصميم به انجام كاري بگيريد مي توانيد آن را انجام بدهيد
مانع ذهن است . نه اينكه شما يا يك فرد كجا هستيد

کاش هنگامي که در آتش عشقت تمام وجودم را مي سوزاند ، چشمان تو همراهيم مي کرد تا به اميد بدرقه آنها جاني دوباره مي يافتم .

 اما اينک بي همراهيه آن دو چشمه نور تمام هستيم آرام و بي صدا در آتش چشمانت مي سوزد .

 فرياد در گلويم مدتهاست بي صداست، مرا ببين

 

 

شب بود شمع بود من بودم وغم        شب رفت شمع سوخت من ماندم وغم

 

عشق يعني دشت گل كاري شده /در كويري چشمه اي جاري شده

اي كه مي پرسي نشان عشق چيست /عشق چيزي جز ظهور مهر نيست

 

شبی غروب می کنم کنار چشمهای تو          وبی گناه می روم به دار چشمهای تو

 اسير خواهشم هنوز مرا رها نمی کنی          ذلم اسير مانده در حصار چشمهای تو

 تو ابتدای ماندنی من انتهای رد شدن           نصيب من نمی شود بهار چشمهای تو

 من از تمام عاشقی به اين بسنده می کنم   که يک دقيقه سر کنم کنار چشمهای تو

 

                            

 

اگر ابر بودي به انتظاراشکت مي نشستم ،

                       اگر مهر بودي در پرتوات خود را گرم مي کردم ،

                                       اگرباد بودي چون برگ خزان خود را بدستت مي سپردم

                                                                              تا بداني ، دوستت دارم

این داستانو یه دوست فوق العاده عزیز برام گذاشته منم میذارم تو وبم

شخصي مشغول تخريب ديوار قديمي خانه اش بود تا آنرا نوسازي كند. توضيح اينكه منازل ژاپني بنابر شرايط محيطي داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند.

اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکي را ديد که ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود.

دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد. وقتي ميخ را بررسي کرد خيلي تعجب كرد ! اين ميخ چهار سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود !

اما براستي چه اتفاقي افتاده بود ؟ كه در يک قسمت تاريک آنهم بدون كوچكترين حرکت، يك مارمولک توانسته بمدت چهار سال در چنين موقعيتي زنده مانده !

چنين چيزي امکان ندارد و غير قابل تصور است. متحير از اين مساله کارش را تعطيل و مارمولک را مشاهده کرد.

در اين مدت چکار مي کرده ؟ چگونه و چي مي خورده ؟

همانطور که به مارمولک نگاه مي کرد يکدفعه مارمولکي ديگر، با غذايي در دهانش ظاهر شد !

مرد شديدا منقلب شد ! چهار سال مراقبت. و این است عشق ! يك موجود كوچك با عشقي بزرگ !

هه هه هه

هه هه هه

چیه همه گریه می کردن من می خندیدم

امروز کنکور آزمایشی داشتم

کلی هم ذوقیدم یه جوراییم جوگیر شدم

نزدیکه خونمون بود (دانشگاه پیامبر اعظم ) کنار میلاد نور

اول از همه بگم که همه با استرس رفتن تو منم اسرس گرفتم

اما بعد که رو صندلیم نشستم خنده ام گرفت

آخه تا حالا به این فکر کرده بودین که پیدا کردن صندلی سخت تر از جواب دادن به تستای کنکوره؟؟؟

نه تا حالا بهش فکر نکردیناما من کلی خندیدم

تازه وقتی سوالای عمومی هم جواب دادمتوش کلی نقاشی کشیدم

اول از آناتومی دختر جلوییم خوشم اومد  کنار سوالای دین و زندگی کشیدم

بعد یه قلب خوشکل کشیدم

بعد هم گل و بلبل کلی چیزای قشنگ کشیدم

نا گفته نماند که صدای خط خطی کردنم کل کلاسو برداشته بود

و همه بهم نگاه می کردن

مخصوصا مراقبه حیرت کرده بود که این دیگه کیه؟

سوالای اختصاصی رو هم که جواب دادم متوجه شدم حوصله ام سر رفته و بهتره به فکر یه سرگرمیه دیگه باشمسرمم درد میکرد برای همین یه شعر نوشتم و حالشو بردم

حیف که برگه ی سوالا رو گرفنن وگرنه کلی اثر هنری داشتم

بعدشم با نیش باز اومدم خونه و منتظر جوابا هستم

خسته تر از هميشه امدم بي انکه کسي منتظرم باشد

 و اين همان رسم هميشه گي است

 و تو بدان انتظار دستت را دراز مي کند

 و اخر هم مي شکند و من ان دست شکسته تو هستم اي سايه ي من مرا درياب که اين عاشق درخواست کمک مي کند

 

تو را دوست دارم نگاهت را ، کلامت را و آغوش مهربانت را

تو را دوست دارم به اندازه تمام رنگهاي زيباي دنيا نه کم است به اندازه تمام زيباييهاي دنيا نه باز هم کم است

تو را به اندازه تمام دنيا دوست دارم

من تو را در تک تک ذرات وجودم لمس کردم در هر نفسم عطرت را حس کردم و با هر ضربان قلبم عاشقانه تو را زندگي کردم

 ديگر در پس کوچه های خاطراتت جستويم نکن ، مرا نخواهي يافت که من در تو محو شدم و چه درآميختن زيبايی

دوسم داري..

ميدونم منم تا دنيا دنياست دوست دارم..!

وقتي که غرق سکوتي نفساتو ميشمارم..

دلم براي صداي نفسات تنگ شده..

اهنگ قشنگي داره صداشون...

هر جا هستم هر جا هستي توي قلبم ريشه بستي..

هر جا باشم هر جا باشي نميشه از من جدا شي..!

جاي خالي تو را نميتوان پر کرد

نه با افتاب              نه با نامه هايت و           نه حتي با شيشه عطري که در دستانم جا گذاشتي!

 وجاي خالي تو هم...

                               

                                   

یه نفر... یه جایی... تمام رویا ش لبخند توست و زمانی که به تو فکر می کنه ، احساس می کنه

که زندگی (واقعا) با ارزشه

پس هر وقت احساس تنهایی کردی ، این حقیقت را به خاطر داشته باش که

یه نفر... یه جایی... تمام رویا ش لبخند توست.

                         

           

من تو را مي جويم

در پس شاخه سرخ

پشت زيبايي باران حضور ته آن کوچه باريک

 دلم پي تو مي گردم

پي احساس لطيف عشقت

ليک چشمان من اکنون

گويي قفل دروازه اين قلبم را

به نگاه گرمت ناگهان باز نمو

د پي تو مي گردم پي نجواي خدا

 پشت آن سرو بلند

پشت خار ترديد

پشت آن آبي درياي خدا

من تو را مي جويم

 روي پرهاي خيال

 روي تنهايي خورشيد غروب

 همه جا در پي تو و به دور از ترديد پي تو مي گردم...

آسمان بود و ستاره، دل برايت تنگ شد

                       طرح تصوير تو در روياي من پررنگ شد

خواستم چيزي شبيه چشم تو پيدا کنم ناگهان بين مه و خورشيد و اختر جنگ شد...

        

                     هیچ کس نمی تونه به قلبش یاد بده که نشکنه ؛

                          اما می تونه بهش یاد بده که اگه شکست ؛

                               لبه ی تیزش دست اونی رو که شکستتش نبره.

           

مرا صد بار اگر از خود براني دوستت دارم

                     به زندان جنايت هم کشاني دوستت دارم

به پيش خلق اگر نتوان حديث عشق گفتن

                       درون سينهء تنگم نهاني دوستت دارم

 چه حال از جفا کردن چه سود از هم وزيدن

                      مرا لايق بداني يا نداني دوستت دارم

 

بدترين درد اين نيست که عشقت بميره

بدترين درد اين نيست که به اونيکه دوستش داري نرسي

 بدترين درد اين نيست که عشقت بهت نارو بزنه

 بدترين درد اين که عاشق يکي باشي اون ندونه!!!

                   

ساقیا امشب صدایت با صدایم ساز نیست

                                       یا که من بسیار خوردم ویا سازت ساز نیست

                

 دوست دارم در يک شب سرد زمستاني مرگ سراغم آيد

 اي کساني که مسئول دفن من هستيد پارچه سياهي بر روي تابوتم بيندازيد

 که همه بدانند زندگي من پر از سياهي و تباهي بوده است

دستهايم را از تابوت بيرون آوريد که همه بدانند دست خالي از دنيا رفته ام

چشمانم را باز بگذاريد تا عشق من بداند که چشم انتظار از دنيا رفته ام

 و در آخر تکه يخي به شکل چشم در آوريد و بر روي قبرم بگذاريد تا با طلوع اولين اشعه خورشيد به جاي آن کسي که دوستش داشتم گريه کند